[عبارت]

to get out of doing something

/tə ɡɛt ˌaʊɾəv ˌduːɪŋ ˈsʌmθɪŋ/

1 از انجام کاری خودداری کردن زیر بار انجام کاری نرفتن

  • 1.I got out of seeing her with much difficulty.
    1. با دشواری زیاد از دیدن او خودداری کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان