Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . از انجام کاری خودداری کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
to get out of doing something
/tə ɡɛt ˌaʊɾəv ˌduːɪŋ ˈsʌmθɪŋ/
1
از انجام کاری خودداری کردن
زیر بار انجام کاری نرفتن
1.I got out of seeing her with much difficulty.
1. با دشواری زیاد از دیدن او خودداری کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
eat it
to construct knowledge
come to conclusion
to come
caught in the crossfire
to go
go bananas
to have a blowout
to have a bone to pick with someone
to have a lead foot
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان