[اسم]

girl

/ɡɜːrl/
قابل شمارش

1 دختر دختر (فرزند)

معادل ها در دیکشنری فارسی: دختر
مترادف و متضاد daughter female child lass boy
  • 1.He married the girl next door.
    1. او با دختر همسایه ازدواج کرد.
  • 2.Hello, girls and boys!
    2. سلام دخترها و پسرها!
  • 3.Our youngest girl is in college.
    3. کوچک‌ترین دخترمان به کالج می‌رود.
  • 4.Two girls showed us around the classrooms.
    4. دو دختر کلاس درس را به ما نشان دادند.
  • 5.We have three children - a boy and two girls.
    5. ما سه فرزند داریم؛ یک پسر و دو دختر.
little/baby girl
دختربچه
  • She is a little girl of six.
    او یک دختربچه شش ساله است.
کاربرد واژه girl به معنای دختر
- واژه girl در یک کاربرد به معنای "دختر" است. مثال:
"a little girl of six" (یک دختربچه شش ساله)
- واژه girl در کاربردی دیگر به معنای "فرزند دختر" است. مثال:
".We have three children - a boy and two girls" (ما سه فرزند داریم - یک پسر و دو دختر.)
- در کاربردی دیگر واژه girl به معنای "دختر" یا "خانم جوان" است. مثال:
"He married the girl next door" (او با دختر همسایه ازدواج کرد.)

2 دوست‌دختر

مترادف و متضاد girlfriend
  • 1.He’s taking his girl home to meet his parents.
    1. او دارد دوست‌دخترش را برای دیدن پدر و مادرش به خانه می‌برد.
  • 2.I had to look my best for my girl.
    2. باید برای دوست‌دخترم بهترین تیپم را می‌زدم.
واژه girl در زبان محاوره گاهی معنای "دوست‌دختر" می‌دهد. مثال:
".He’s taking his girl home to meet his parents" (او دارد دوست دخترش را برای دیدن پدر و مادرش به خانه می‌برد.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان