[فعل]

to glaze

/ɡleɪz/
فعل ناگذر
[گذشته: glazed] [گذشته: glazed] [گذشته کامل: glazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بی‌نور شدن (چشم‌ها) به‌خاطر خستگی بی‌حال شدن (چشم‌ها)

  • 1.‘I'm feeling rather tired,’ he said, his eyes glazing.
    1. او در حالی که چشمانش بی‌حال بود، گفت:«من کمی احساس خستگی می‌کنم.»
  • 2.Sometimes his eyes would glaze over for a second or two.
    2. گاهی اوقات چشمان او برای یکی دو ثانیه بی‌نور می‌شدند.

2 عایق کردن

to glaze a window
پنجره را عایق کردن

3 صیقل دادن برق انداختن

glazed tiles
کاشی‌های صیقل داده‌شده
[اسم]

glaze

/ɡleɪz/
قابل شمارش

4 لعاب برق

  • 1.the glaze of the white cups
    1. لعاب فنجان های سفید
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان