Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بینور شدن (چشمها) بهخاطر خستگی
2 . عایق کردن
3 . صیقل دادن
4 . لعاب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to glaze
/ɡleɪz/
فعل ناگذر
[گذشته: glazed]
[گذشته: glazed]
[گذشته کامل: glazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بینور شدن (چشمها) بهخاطر خستگی
بیحال شدن (چشمها)
1.‘I'm feeling rather tired,’ he said, his eyes glazing.
1. او در حالی که چشمانش بیحال بود، گفت:«من کمی احساس خستگی میکنم.»
2.Sometimes his eyes would glaze over for a second or two.
2. گاهی اوقات چشمان او برای یکی دو ثانیه بینور میشدند.
2
عایق کردن
to glaze a window
پنجره را عایق کردن
3
صیقل دادن
برق انداختن
glazed tiles
کاشیهای صیقل دادهشده
[اسم]
glaze
/ɡleɪz/
قابل شمارش
4
لعاب
برق
1.the glaze of the white cups
1. لعاب فنجان های سفید
تصاویر
کلمات نزدیک
glaucoma
glassy
glassworks
glassware
glasshouse
glazed
glazier
glazing
gleam
glean
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان