[فعل]

to glow

/ɡloʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: glowed] [گذشته: glowed] [گذشته کامل: glowed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گل انداختن (چهره) سرخ شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گل انداختن
  • 1.Her cheeks were glowing.
    1. گونه‌های او گل انداخته بود.
  • 2.His face glowed with embarrassment.
    2. چهره او از خجالت سرخ شده بود.

2 نور دادن درخشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افروختن تابیدن درخشیدن
  • 1.The tips of their cigarettes glowed in the dark.
    1. نوک سیگارهای آن‌ها در تاریکی نور می‌داد.

3 خشنود و شادمان به نظر رسیدن

[اسم]

glow

/ɡloʊ/
غیرقابل شمارش

4 درخشش نور، روشنایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: تابش درخشش
the glow of the sky at sunset
درخشش آسمان هنگام غروب (آفتاب)

5 سرخی (صورت)

مترادف و متضاد blush flush
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان