[اسم]

glue

/glu/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چسب

معادل ها در دیکشنری فارسی: چسب سریشم
مترادف و متضاد adhesive
  • 1.a tube of glue
    1. یک تیوب چسب
  • 2.waterproof glue
    2. چسب ضدآب
[فعل]

to glue

/glu/
فعل گذرا
[گذشته: glued] [گذشته: glued] [گذشته کامل: glued]

2 چسباندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چسب زدن
to glue A to/onto B
(آ) را به (ب) چسباندن
  • She glued the label onto the box.
    او برچسب را به جعبه چسباند.
to glue A and B together
(آ) و (ب) را به هم چسباندن
  • Glue the two pieces of cardboard together.
    دو تکه مقوا را به هم بچسبانید.

3 خیره کردن (نگاه) زل زدن (به چیزی)

to be glued to something
به چیزی خیره بودن
  • His eyes were glued to the screen.
    چشمانش به صفحه (تلویزیون) خیره بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان