[فعل]

to go

/goʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: went] [گذشته: went] [گذشته کامل: gone]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تشریف بردن رفتن
مترادف و متضاد depart leave move travel arrive come stay
  • 1.Are you going by train?
    1. آیا با قطار می‌روی؟
  • 2.Go along here then turn right into the main road.
    2. در امتداد این مسیر برو، بعدش به سمت راست به جاده اصلی بپیچ.
  • 3.Let's go together.
    3. بیا با هم برویم.
  • 4.Where did Helena go?
    4. "هلنا" کجا رفت؟
to go to someplace
به جایی رفتن
  • 1. Does this train go to Newcastle?
    1. آیا این قطار به "نیوکاسل" می‌رود؟
  • 2. He goes to school by bus.
    2. او با اتوبوس به مدرسه می‌رود.
  • 3. He went into the house.
    3. او به داخل خانه رفت.
  • 4. I'd like to go to Japan.
    4. دوست دارم به ژاپن بروم.
to go to do something
برای انجام کاری رفتن
  • She has gone to see her sister this weekend.
    او این آخر هفته برای دیدن خواهرش رفته‌است.
to go (to something/someplace) (with somebody)
به جایی با کسی رفتن
  • 1. Are you going to Dave's party?
    1. آیا به مهمانی "دیو" می‌روی؟
  • 2. His dog goes everywhere with him.
    2. سگش همه‌جا با او می‌رود.
to go on something (vacation/a journey/a tour/a trip/a cruise)
به جایی رفتن (سفر/گردش/سفر/سفر دریایی رفتن)
  • Richard has gone on vacation and won't be back for two weeks.
    "ریچارد" به تعطیلات رفته‌است و تا دوهفته دیگر بازنمی‌گردد.
to go for a walk/drive/swim/run
به پیاده‌روی/رانندگی/شنا/دو رفتن
  • Let's go for a walk tonight.
    بیا امشب به پیاده‌روی برویم.
to go swimming/fishing/jogging ...
به شنا/ماهیگیری/دو رفتن
  • My father and I go swimming every Sunday morning.
    من و پدرم صبح‌های یکشنبه به شنا می‌رویم.
to go to sleep/to bed
به خواب رفتن [خوابیدن]/به تختخواب رفتن
  • Nothing good happens after 2 am. So just go to sleep.
    هیچ‌چیز خوبی بعد از ساعت 2 بامداد اتفاق نمی‌افتد. پس فقط (بگیر) بخواب.
کاربرد فعل go به معنای رفتن
فعل go به معنای "رفتن" کاربردهای گوناگونی دارد.
- فعل go به رفتن یا سفر کردن از یک مکان به مکان دیگر گفته می‌شود. مثلا:
".He goes to work by bus" (او با اتوبوس به سر کار می‌رود.)
- فعل go به معنای رفتن، به‌خصوص با کسی، به مکان خاصی و در آنجا حاضر بودن است. مثلا:
"?Are you going to Dave's party" (آیا به مهمانی "دیو" می‌روی؟)
- وقتی فعل go با کلمات "ing-" دار می‌آید به این معنی است که فرد در حالت خاصی یا مشغول انجام کار خاصی برود. مثلا:
".She went sobbing up the stairs" (او گریه‌کنان از پله‌ها بالا رفت.)
- فعل go به معنای ترک کردن یک مکان نیز است. مثلا:
".I must be going now" (من دیگر باید بروم.)
- ساختار go to something به معنای به جایی رفتن برای دیدن یا بازدید کردن از کسی/چیزی است. مثلا:
".I have to go to the hospital" (من باید به بیمارستان بروم.)
- ساختار go (for) something برای وقتی است که به مکانی می‌رویم تا در فعالیت یا ورزشی شرکت کنیم. مثلا:
"to go for a swim" (به شنا رفتن)
"go shopping" (به خرید رفتن)

2 سپری شدن (زمان) گذشتن

مترادف و متضاد elapse pass pass by
  • 1.Hasn't the time gone quickly?
    1. آیا زمان به‌سرعت سپری نشده‌است؟
  • 2.Today went very quickly.
    2. امروز با سرعت زیادی سپری شد.
کاربرد فعل go
فعل go در این کاربرد به معنای "سپری شدن" است. این فعل در این مفهوم اشاره دارد به سپری شدن یا گذشتن زمان به نحوه یا حالت خاص.

3 آمدن (لباس)

مترادف و متضاد match
something (item of clothing) goes with something (item of clothing)
چیزی به چیزی آمدن (لباس)
  • 1. Does this sweater go with my skirt?
    1. آیا این ژاکت به دامنم می‌آید؟
  • 2. This tie won't go with my shirt.
    2. این کراوات به پیراهن من نمی‌آید [نخواهد آمد].
کاربرد فعل go
فعل go به معنای "آمدن" اشاره دارد به ترکیبی از لباس‌هایی که پوشیدن آنها با یکدیگر مناسب است و در
واقع به هم می‌آیند.

4 ناپدید شدن

مترادف و متضاد disappear vanish
have/has gone
ناپدید شدن
  • 1. I left my bike outside the library and when I came out again it had gone.
    1. دوچرخه‌ام را بیرون کتابخانه گذاشتم و وقتی که (از کتابخانه) بیرون آمدم، ناپدید شده بود.
  • 2. My headache has gone.
    2. سردردم ناپدید شد [سردردم قطع شد].
کاربرد فعل go
فعل go در مفهوم ناپدید شدن معادل فعل disappear است و اشاره دارد به چیزی که وجود داشته‌است، ولی دیگر وجود ندارد. به مثال زیر توجه کنید:
".My headache has gone" (سردردم ناپدید شد.)
مثال بالا در واقع به معنای داشتن سردرد و قطع شدن آن است.

5 صدا تولید کردن

  • 1.Cows go "mo".
    1. گاوها صدای "مو" تولید می‌کنند.
  • 2.She went like this with her hand.
    2. او با دستش اینطوری صدا تولید کرد.
  • 3.The gun went ‘bang’.
    3. آن تفنگ صدای "بنگ" تولید کرد.
کاربرد فعل go
فعل go در این مفهوم اشاره دارد به تولید صدای به‌خصوصی توسط چیزی. برای مثال صدای "بنگ" تولیدشده پس از شلیک یک تفنگ و یا تولید کردن صدا با کوبیدن دو دست به یکدیگر.

6 شدن

مترادف و متضاد become
to go + adj
... شدن
  • 1. He is going bald.
    1. او دارد کچل می‌شود.
  • 2. Her hair is going grey.
    2. موهایش دارد خاکستری [سفید] می‌شود.
  • 3. The children went wild with excitement.
    3. کودکان از فرط اشتیاق هیجان‌زده شدند.
  • 4. This milk has gone sour.
    4. این شیر ترش شده‌است.
کاربرد فعل go
فعل go در این مفهوم یک فعل ربطی است که همیشه پس از آن یک صفت می‌آید و اشاره دارد به تغییر یافتن چیزی به شکلی بخصوص که جنبه منفی دارد.

7 گذاشتن

مترادف و متضاد put
to go + adv./prep. of place
در جایی گذاشتن
  • 1. "Where do these plates go?" "In that cabinet."
    1. «این ظرف‌ها را کجا بگذارم؟» [جای این ظرف‌ها کجاست؟] «در آن کابینت.»
  • 2. Where do you want the piano to go?
    2. می‌خواهید این پیانو کجا گذاشته شود؟
فعل go به معنای گذاشتن
فعل go در این مفهوم اشاره دارد به جای به‌خصوص هرچیز؛ جایی که برای قرار دادن و نگه‌داری آن چیز در نظر گرفته شده‌است.

8 منتهی شدن رفتن، ختم شدن

مترادف و متضاد lead
to go (from…) (to…)
(از جایی) (به جایی) منتهی شدن/رفتن
  • 1. Does this road go to the airport?
    1. آیا این جاده به فرودگاه منتهی می‌شود؟
  • 2. Where does this road go?
    2. این جاده به کجا می‌رود؟
توضیحاتی در رابطه با فعل go
فعل go در این مفهوم به معنای "به جایی منتهی شدن" است که این ساختار را در فارسی با فعل "رفتن" نیز می‌توان ساخت.
"?Does this road go to the airport" (آیا این جاده به فرودگاه منتهی می‌شود؟) یا (این جاده به فرودگاه می‌رود؟)

9 گفتن

informal
مترادف و متضاد say
to go + speech
گفتن "نقل قول"
  • 1. I asked “How much?” and he goes, “Fifty” and I go, “Fifty? You must be joking!”
    1. من پرسیدم: «چقدر؟» و او گفت: «پنجاه» و من گفتم: «پنجاه؟ داری شوخی می‌کنی!»
  • 2. I told the policeman that my speedometer was broken and he goes, "Give me a break!"
    2. به آن افسر پلیس گفتم کیلومترشمارم خراب است و او گفت: «برو بابا!»

10 پیش رفتن

مترادف و متضاد proceed progress
  • 1.Did everything go smoothly?
    1. آیا همه‌چیز به‌خوبی پیش رفت؟
  • 2.How's it going?
    2. اوضاع چطور پیش می‌رود [اوضاع و احوالت چطور است]؟

11 دستشویی کردن دستشویی رفتن

  • 1.He had to go but couldn't, because she was still in the bathroom.
    1. او باید دستشویی می‌کرد ولی نمی‌توانست، چون او هنوز داخل دستشویی بود.
[اسم]

go

/goʊ/
غیرقابل شمارش

12 امتحان (کردن) سعی (کردن)

مترادف و متضاد attempt try
to have a go at
چیزی را امتحان کردن
  • I’m not sure if I can fix it, but I’ll have a go.
    مطمئن نیستم که بتوانم آن را درست کنم، اما امتحان می‌کنم.
to give it a go
چیزی را امتحان کردن/سعی کردن
  • I can’t get this bottle open. Can you give it a go?
    من نمی‌توانم (درب) این بطری را باز کنم. شما امتحان [سعی] می‌کنید؟

13 نوبت بازی

مترادف و متضاد turn
  • 1.It's your go.
    1. نوبت توست.
  • 2.Whose go is it?
    2. نوبت کیست؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان