[عبارت]

to go berserk

/tuː goʊ bərˈsɜrk/

1 کنترل خود را از دست دادن (از عصبانیت) قاطی کردن

informal
  • 1.He went berserk when he found out where I'd been.
    1. او وقتی فهمید من کجا بودم، قاطی کرد.

2 هیجان‌زده شدن از خود بیخود شدن

  • 1.People were going berserk with excitement.
    1. مردم داشتند از هیجان از خود بیخود می‌شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان