[جمله]

go to one's head

/goʊ tu wʌnz hɛd/

1 باد به کله کسی انداختن کسی را مغرور کردن

  • 1.I think that his new job has gone to his head, and he thinks that he is much better than everyone else.
    1. من فکر می کنم کار جدید باد به کله او انداخته است و او فکر می کند که از همه بهتر است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان