Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شروع کردن
2 . (به چیزی) پرداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to go into
/goʊ ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: went into]
[گذشته: went into]
[گذشته کامل: gone into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شروع کردن
1.They decided to go into business together.
1. آنها تصمیم گرفتند با همدیگر کسبوکاری را شروع کنند.
2
(به چیزی) پرداختن
بررسی کردن، وارد (جزئیات بحثی) شدن
1.I don't want to go into the details now.
1. در حال حاضر نمیخواهم به جزئیات بپردازم.
2.We need to go into the question of costs.
2. ما باید به مسئله هزینهها بپردازیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
go in one ear and out the other
go in for
go in a body
go in
go hunting
go into a tailspin
go into business for yourself
go into detail
go into hospital
go jogging
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان