[فعل]

to go on

/goʊ ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: went on] [گذشته: went on] [گذشته کامل: gone on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ادامه دادن از سر گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ادامه دادن دنباله داشتن
مترادف و متضاد carry on continue last proceed stop
  • 1.Just go on, you have nothing to lose.
    1. فقط ادامه بده، چیزی برای از دست دادن نداری.
to go on with something
چیزی را از سر گرفتن
  • That's enough for now—let's go on with it tomorrow.
    فعلاً کافی است، فردا از سر می‌گیریم.

2 روشن شدن به کار افتادن

a light/the electricity... goes on
چراغ/برق و... روشن شدن
  • Suddenly all the lights went on.
    ناگهان تمام چراغ‌ها روشن شدند.

3 سپری شدن (زمان)

  • 1.As the night went on, she became sleepier.
    1. در حالی که شب سپری می‌شد، او خواب‌آلودتر شد.

4 حرافی کردن پرگویی کردن، وراجی کردن

  • 1.She does go on sometimes!
    1. گاهی اوقات او واقعاً حرافی می‌کند!
  • 2.She hesitated for a moment and then went on.
    2. او یک لحظه تعلل کرد و بعد دوباره وراجی کرد.

5 غر زدن گله کردن

to go on at somebody
به کسی غر زدن
  • She goes on at him continually.
    مدام به او غر می‌زند.

6 ادامه داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ادامه یافتن استمرار داشتن
  • 1.How much longer will this hot weather go on for?
    1. تا چه مدت دیگر این هوای گرم ادامه خواهد داشت؟
  • 2.The flight just seemed to go on and on.
    2. پرواز ظاهراً همین‌طور ادامه داشت و ادامه داشت.

7 اتفاق افتادن رخ دادن

  • 1.What's going on here?
    1. اینجا چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ [اینجا چه خبر است؟]
[حرف ندا]

go on

/goʊ ɑn/

8 زودباش [برای تشویق کسی به گفتن چیزی یا انجام کاری]

informal
  • 1.Go on—jump!
    1. زودباش؛ بپر!
  • 2.Go on, what happened next?
    2. زودباش بگو، بعدش چی شد؟
  • 3.Go on! Have another drink!
    3. بیا! یک نوشیدنی دیگر بخور!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان