Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دشوار بودن فهم چیزی
2 . پیش مقام بالاتر رفتن (بدون رعایت سلسله مراتب اداری)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
to go over one's head
/tuː ˌɡoʊ ˌoʊvɚ ˈwʌnz ˈhɛd/
1
دشوار بودن فهم چیزی
informal
مترادف و متضاد
beyond one's depth
beyond one's head
1.The mathematics lectures went over my head during the first few weeks.
1. تا چند هفته اول کلاس درس ریاضی برای من دشوار بود.
2.The physics problem was extremely difficult. It went over Tom's head.
2. مسئله فیزیک خیلی سخت بود. فهمش برای "تام" دشوار بود.
2
پیش مقام بالاتر رفتن (بدون رعایت سلسله مراتب اداری)
1.When her boss refused to listen to her, she went over his head to the managing director.
1. وقتی رئیسش قبول نکرد که به حرفهایش گوش کند، او پیش مقام بالاتر یعنی مدیرعامل رفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
go over
go out with
go out on nature day
go out of one's way
go out of business
go over time
go overboard
go pear-shaped
go public
go red
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان