Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دولت
2 . حکمرانی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
government
/ˈgʌvərmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دولت
حکومت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حکومت
دولت
دولتی
رژیم
مترادف و متضاد
administration
regime
to lead/form a government
دولت رهبری کردن/تشکیل دادن
government policies/officials/ministers
سیاستها/مقامات/وزرای دولت
A government minister said that there would be an inquiry.
یک وزیر دولت گفت که یک بازرسی انجام خواهد شد.
a government department/agency/grant
وزارتخانه/موسسه/کمکهزینه دولتی
the government department responsible for policing
وزارتخانه دولت که مسئول سیاستگذاری است
government expenditure/intervention
مخارج/مداخله دولت
Government expenditure on health care totals about $60 billion a year.
مخارج دولت برای مراقبت بهداشتی حدودا 60 میلیارد دلار در سال میشود.
coalition/communist/democratic/totalitarian... government
دولت ائتلافی/کمونیستی/دموکراتیک/استبدادی و...
In August 1931, the Labor government collapsed.
در ماه اوت 1931، دولت کارگری سقوط کرد.
central/federal government
دولت مرکزی/فدرال
Funding will continue to be available from central government for further education for adults.
تامین سرمایه برای تحصیلات بیشتر برای بزرگسالان از دولت مرکزی همچنان قابل دسترس خواهد بود.
2
حکمرانی
اداره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حکومت
a new style of government
سبک جدیدی از حکمرانی
[عبارات مرتبط]
governmental
1. دولتی
government corruption
2. فساد دولتی
to govern
3. حکومت کردن (سیاست)
تصاویر
کلمات نزدیک
governing
governess
governance
govern
gout
government corruption
government health warning
governmental
governor
governor-general
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان