Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مامان بزرگ
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
granny
/ˈgræn.i/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مامان بزرگ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مادربزرگ
informal
مترادف و متضاد
grandmother
1.Our granny used to tell us funny stories.
1. مامان بزرگ ما در گذشته برای ما داستان های خنده دار تعریف می کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
granivorous
granite
granita
grandstanding
grandstand finish
granny flat
granola
grant
grant joint custody
granulated sugar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان