[اسم]

granny

/ˈgræn.i/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مامان بزرگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: مادربزرگ
informal
مترادف و متضاد grandmother
  • 1.Our granny used to tell us funny stories.
    1. مامان بزرگ ما در گذشته برای ما داستان های خنده دار تعریف می کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان