Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رنده کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to grate
/ɡreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: grated]
[گذشته: grated]
[گذشته کامل: grated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رنده کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رنده کردن
1.Grate the cheese and sprinkle it over the tomatoes.
1. پنیر را رنده کنید و آن را روی گوجهها بپاشید.
grated carrot
هویج رندهشده
تصاویر
کلمات نزدیک
grassy
grassroots
grassland
grasshopper
grass snake
grateful
gratefully
grater
gratification
gratified
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان