[فعل]

to grate

/ɡreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: grated] [گذشته: grated] [گذشته کامل: grated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رنده کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رنده کردن
  • 1.Grate the cheese and sprinkle it over the tomatoes.
    1. پنیر را رنده کنید و آن را روی گوجه‌ها بپاشید.
grated carrot
هویج رنده‌شده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان