[اسم]

grill

/grɪl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کباب‌پز

معادل ها در دیکشنری فارسی: کباب‌پز
  • 1.Put the burgers on the grill.
    1. برگرها [گوشت‌ها] را روی کباب‌پز بگذار.

2 کبابی

معادل ها در دیکشنری فارسی: کبابی
[فعل]

to grill

/grɪl/
فعل گذرا
[گذشته: grilled] [گذشته: grilled] [گذشته کامل: grilled]

3 کباب کردن گریل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بریان کردن کباب کردن
  • 1.Grill the fish for two to three minutes on each side.
    1. [هر] دو طرف ماهی را برای دو تا سه دقیقه کباب کن.

4 (به‌صورت سرزنش‌آمیز) سؤال‌پیچ کردن کسی را زیر سؤال بردن

  • 1.She never grilled her husband about his work.
    1. او هیچوقت شوهرش را درباره کارش سؤال‌پیچ نکرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان