[فعل]

to grunt

/grʌnt/
فعل ناگذر
[گذشته: grunted] [گذشته: grunted] [گذشته کامل: grunted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خرخر کردن (مانند خوک) خرناس کشیدن

  • 1.When I tried to ask her opinion, she just grunted at me.
    1. وقتی سعی کردم نظرش را بپرسم، او فقط به من خرخر کرد.
[اسم]

grunt

/grʌnt/
قابل شمارش

2 خرخر (انسان یا حیوان) خرناس

3 سنگسر (ماهی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: سنگسر
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان