[صفت]

grumpy

/ˈgrʌmpi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: grumpier] [حالت عالی: grumpiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بدخلق بهانه‌گیر

معادل ها در دیکشنری فارسی: یبس
informal
  • 1.I hadn't had enough sleep and was feeling kind of grumpy.
    1. من به‌اندازه کافی نخوابیده بودم و کمی بدخلق شده بودم.
  • 2.She gets grumpy when she’s tired.
    2. وقتی خسته است، بدخلق می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان