[اسم]

guilt

/gɪlt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احساس گناه

معادل ها در دیکشنری فارسی: عذاب وجدان
  • 1.she got depressed over her guilt for leaving her boyfriend.
    1. او به دلیل احساس گناه حاصل از ترک دوست پسرش افسرده شد.

2 جرم مجرمیت

  • 1.Both suspects admitted their guilt to the police.
    1. هر دو مظنون، جرمشان را به پلیس اعتراف کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان