[صفت]

guilty

/ˈgɪl.ti/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: guiltier] [حالت عالی: guiltiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گناهکار مجرم، مرتکب (یک جرم)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تقصیرکار مقصر مجرم
مترادف و متضاد blameworthy culpable innocent
  • 1.He seemed to be guilty.
    1. او گناهکار به نظر می‌رسید.
  • 2.She may be guilty of murder.
    2. او ممکن است مرتکب قتل شده باشد.

2 شرمسار شرمنده

  • 1.I feel guilty about lying to her.
    1. از دروغ گفتن به او شرمسار هستم [از دروغ گفتن به او احساس گناه می‌کنم یا عذاب وجدان دارم].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان