Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شکمو
2 . شکم
3 . زه
4 . درآوردن (محتویات درون شکم ماهی و...)
5 . خراب شدن (بخش درونی ساختمان)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
gut
/ɡʌt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شکمو
1.Make sure greedy guts doesn’t eat all the cake.
1. حواست باشه شکموهای حریص همه کیک را نخورند.
2
شکم
دل و روده
مترادف و متضاد
stomach
1.He felt a terrible pain in his gut.
1. او درد شدیدی در شکمش احساس کرد.
3
زه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زه
[فعل]
to gut
/ɡʌt/
فعل گذرا
[گذشته: gutted]
[گذشته: gutted]
[گذشته کامل: gutted]
صرف فعل
4
درآوردن (محتویات درون شکم ماهی و...)
1.The fish was already cleaned and gutted.
1. ماهی از قبل تمیز شده و محتویات شکمش درآورده شده بود.
5
خراب شدن (بخش درونی ساختمان)
فرو ریختن (از درون)
1.The house was completely gutted.
1. خانه کاملاً خراب شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
gusty
gusto
gustatory
gust of wind
gust
gut reaction
gutierrez
gutless
guts
gutsy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان