[اسم]

gut

/ɡʌt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکمو

  • 1.Make sure greedy guts doesn’t eat all the cake.
    1. حواست باشه شکموهای حریص همه کیک را نخورند.

2 شکم دل و روده

مترادف و متضاد stomach
  • 1.He felt a terrible pain in his gut.
    1. او درد شدیدی در شکمش احساس کرد.

3 زه

معادل ها در دیکشنری فارسی: زه
[فعل]

to gut

/ɡʌt/
فعل گذرا
[گذشته: gutted] [گذشته: gutted] [گذشته کامل: gutted]

4 درآوردن (محتویات درون شکم ماهی و...)

  • 1.The fish was already cleaned and gutted.
    1. ماهی از قبل تمیز شده و محتویات شکمش درآورده شده بود.

5 خراب شدن (بخش درونی ساختمان) فرو ریختن (از درون)

  • 1.The house was completely gutted.
    1. خانه کاملاً خراب شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان