[اسم]

hammer

/ˈhæm.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چکش

معادل ها در دیکشنری فارسی: چکش
  • 1.You will need a hammer and some nails.
    1. شما به یک چکش و چندین میخ نیاز خواهید داشت.
a steel hammer
چکش فولادی

2 پرتاب چکش

مترادف و متضاد Hammer throw
[فعل]

to hammer

/ˈhæm.ər/
فعل گذرا
[گذشته: hammered] [گذشته: hammered] [گذشته کامل: hammered]

3 با چکش کوبیدن با چکش زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چکش زدن
  • 1.I hammered the nail into the wood.
    1. با چکش میخ را به درون چوب کوبیدم.

4 کوبیدن زدن

  • 1.He hammered on the door until someone opened it.
    1. او محکم به درب کوبید تا کسی آن را باز کرد.

5 شکست دادن (به آسانی)

informal
  • 1.Our team was hammered 5–1.
    1. تیم ما 5-1 (مفتضحانه) شکست خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان