Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . افسار
2 . کمربند ایمنی
3 . افسار زدن (اسب)
4 . استفاده کردن
5 . افسار (اسب و...) را به جایی بستن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
harness
/ˈhɑrnəs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
افسار
مهار، لگام
2
کمربند ایمنی
[فعل]
to harness
/ˈhɑrnəs/
فعل گذرا
[گذشته: harnessed]
[گذشته: harnessed]
[گذشته کامل: harnessed]
صرف فعل
3
افسار زدن (اسب)
to harness a horse
به یک اسب افسار زدن
4
استفاده کردن
بهرهبرداری کردن
مترادف و متضاد
control
utilize
1.The sails harness the wind in order to move.
1. بادبانها به منظور حرکت کردن از باد استفاده میکنند.
5
افسار (اسب و...) را به جایی بستن
1.We harnessed two ponies to the cart.
1. ما افسار دو اسبچه را به گاری بستیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
harmony
harmonize
harmonium
harmoniously
harmonious
harold
harp
harp on
harper
harpist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان