[اسم]

harness

/ˈhɑrnəs/
قابل شمارش

1 افسار مهار، لگام

2 کمربند ایمنی

[فعل]

to harness

/ˈhɑrnəs/
فعل گذرا
[گذشته: harnessed] [گذشته: harnessed] [گذشته کامل: harnessed]

3 افسار زدن (اسب)

to harness a horse
به یک اسب افسار زدن

4 استفاده کردن بهره‌برداری کردن

مترادف و متضاد control utilize
  • 1.The sails harness the wind in order to move.
    1. بادبان‌ها به منظور حرکت کردن از باد استفاده می‌کنند.

5 افسار (اسب و...) را به جایی بستن

  • 1.We harnessed two ponies to the cart.
    1. ما افسار دو اسبچه را به گاری بستیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان