Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به تن داشتن (لباس)
2 . کسی را دست انداختن
3 . کار، برنامه و... داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to have on
/hæv ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: had on]
[گذشته: had on]
[گذشته کامل: had on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به تن داشتن (لباس)
پوشیدن
1.She had a green sweater on.
1. او یک ژاکت سبز به تن داشت [پوشیده بود].
2
کسی را دست انداختن
informal
to have somebody on
کسی را دست انداختن
1. That's your new car? You're having me on!
1. این اتومبیل جدید تو است؟ دستم انداختی!
2. You didn't really, did you? You're not having me on, are you?
2. واقعاً این کار را نکردی، کردی؟ من را که دست نینداختی، انداختی؟
3
کار، برنامه و... داشتن
informal
to have something on
کار، برنامه و... داشتن
1. Do you have anything on this week?
1. این هفته برنامهای داری؟
2. I can't see you this week—I've got a lot on.
2. این هفته نمیتوانم تو را ببینم؛ خیلی کار دارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
have nothing to do with
have nothing in common
have nothing but contempt
have no intention of
have no choice
have one's finger in the pie
have one's goose cooked
have one's heart go out to someone
have one's name on something
have one's nose in something
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان