[اسم]

heir

/ɛr/
قابل شمارش
[جمع: heirs]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وارث

معادل ها در دیکشنری فارسی: وارث میراث‌خور
مترادف و متضاد devisee heritor successor predecessor
  • 1.The monarch died before he could name an heir to the throne.
    1. پادشاه قبل از آنکه بتواند جانشینی برای تاج و تخت خود مشخص کند، درگذشت.
  • 2.Though Mr. Sloane is the heir to a gold mine, he lives like a miser.
    2. با اینکه آقای "اسلون" وارث یک معدن طلاست، مثل یک آدم خسیس زندگی می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان