[فعل]

to hit

/hɪt/
فعل گذرا
[گذشته: hit] [گذشته: hit] [گذشته کامل: hit]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زدن ضربه زدن، کتک زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برخورد کردن زدن ضربه زدن
مترادف و متضاد beat slap strike
to hit somebody
کسی را (کتک) زدن
  • 1. My parents never used to hit me.
    1. پدر و مادرم هیچوقت من را کتک نزدند.
  • 2. Teachers are not allowed to hit their students.
    2. معلم‌ها اجازه ندارند دانش‌آموزانشان را کتک بزنند.
to hit somebody/something (with something)
کسی/چیزی را (با چیزی) زدن/به کسی/چیزی (با چیزی) ضربه زدن
  • 1. She hit him on the head with her tennis racket.
    1. او با راکت تنیسش به سر او ضربه زد.
  • 2. She hit the ball too hard and it went out of the court.
    2. او زیادی محکم به توپ ضربه زد و آن از زمین خارج شد.

2 تحت تاثیر قرار دادن (در مفهوم منفی) آسیب رساندن

مترادف و متضاد harm hurt
to hit something/somebody
چیزی/کسی را تحت تاثیر قرار دادن/به چیزی/کسی آسیب رساندن
  • 1. His death didn't really hit me at first.
    1. مرگ او اولش من را تحت تاثیر قرار نداد.
  • 2. Some businesses have been hit very hard by the rise in interest rates.
    2. با افزایش نرخ سود، به بعضی از کسب و کارها آسیب بدی رسانده شده است.
  • 3. The economy has been hit by high unemployment.
    3. اقتصاد توسط (نرخ) بالای بیکاری تحت تاثیر قرار گرفته است.
  • 4. The tax increases will certainly hit the poor.
    4. افزایش مالیات‌ها مطمئنا به افراد کم‌بضاعت آسیب می‌رساند.

3 رسیدن

مترادف و متضاد reach
to hit something
به چیزی رسیدن
  • 1. Follow this footpath and you'll eventually hit the road.
    1. این پیاده‌رو را دنبال کن و در نهایت به جاده خواهی رسید.
  • 2. Our profits have already hit $1 million.
    2. سود ما تاکنون به یک میلیون دلار رسیده است.
  • 3. Temperatures hit 100° yesterday.
    3. دما دیروز به 100 درجه رسید.

4 اصابت کردن برخورد کردن، کوبیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اصابت کردن
مترادف و متضاد crash into run into
to hit somebody/something
به کسی/چیزی اصابت کردن/برخورد کردن
  • 1. I was hit by a car.
    1. یک اتومبیل به من برخورد کرد.
  • 2. The bus hit the bridge.
    2. اتوبوس به پل برخورد کرد.

5 آمدن (بلایای طبیعی)

  • 1.A tornado hit on Tuesday night.
    1. سه‌شنبه شب گردباد آمد.
  • 2.Extensive damage has been reported after severe flooding hit the city.
    2. آسیب بسیاری گزارش شد بعد از این که سیل عظیمی در شهر آمد.

6 به ذهن خطور کردن به ذهن رسیدن

مترادف و متضاد come to mind cross one's mind
to hit somebody
به فکر کسی خطور کردن
  • 1. I couldn't remember where I'd seen him before, and then it suddenly hit me.
    1. یادم نمی‌آمد که قبلا او را کجا دیده بودم و سپس ناگهان به ذهنم خطور کرد.
  • 2. It hit her that I wanted to settle down here.
    2. به ذهنش خطور کرد که من می‌خواستم اینجا ساکن شوم.

7 حمله کردن

مترادف و متضاد attack
to hit (somebody/something)
حمله کردن (به کسی/چیزی)
  • We hit the enemy when they least expected it.
    زمانی به دشمن حمله کردیم که کمترین انتظار را داشتند [انتظارش را نداشتند].

8 مواجه شدن (با مشکل) روبه‌رو شدن

مترادف و متضاد experience face
to hit something
با چیزی مواجه شدن
  • 1. Everything was going well but then we hit trouble.
    1. همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت اما سپس با مشکل مواجه شدیم.
  • 2. We seem to have hit a problem.
    2. به نظر می‌رسد که با مشکل مواجه شده‌ایم.
[اسم]

hit

/hɪt/
قابل شمارش

9 (آهنگ، فیلم و ...) موفق و پرفروش بهترین آهنگ، آدم محبوب

مترادف و متضاد bestseller box-office success sell-out sensation
  • 1.The movie was a hit for him in 2008.
    1. این فیلم برایش فیلمی موفق و پرفروش در سال 2008 بود.
  • 2.They are about to release an album of their greatest hits.
    2. آنها قصد دارند آلبومی از بهترین آهنگ‌هایشان منتشر کنند.
the greatest hits of ...
موفق‌ترین آهنگ‌های ...
  • She is listening to the greatest hits of Roger Waters.
    او دارد به موفق‌ترین آهنگ‌های "راجر واترز" گوش می‌دهد.

10 بازدید

  • 1.There have been over 10,000 hits on the site since Wednesday.
    1. از چهارشنبه بیش از 10،000 بازدید از سایت انجام شده است.
  • 2.This site gets an average 350,000 hits a day.
    2. این سایت در روز به طور متوسط 350 هزار بازدید می‌خورد.

11 ضربه

معادل ها در دیکشنری فارسی: اصابت برخورد ضربت
مترادف و متضاد blow
  • 1.He made the winning hit.
    1. او ضربه پیروزی را زد.
  • 2.That was a great hit!
    2. آن ضربه‌ای عالی بود!

12 قتل آدم‌کشی

informal
مترادف و متضاد murder
  • 1.I'm sure it was a hit.
    1. مطمئنم که آن یک قتل بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان