[اسم]

hog

/hɑːɡ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گراز خوک

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوک
  • 1.Hogs are kept and made fat for eating.
    1. گرازها را برای خوردن نگه می‌دارند و چاق می‌کنند.

2 آدم طمع‌کار

informal
  • 1.He is such a hog!
    1. او آدم خیلی طمع‌کاری است!

3 آدم پرخور آدم شکم‌باره

disapproving informal
  • 1.Have you ever eaten with him? He's such a hog!
    1. تا حالا با او غذا خورده‌ای؟ او خیلی آدم پرخوری است!
[فعل]

to hog

/hɑːɡ/
فعل گذرا
[گذشته: hogged] [گذشته: hogged] [گذشته کامل: hogged]

4 (فضایی را) اشغال کردن بیش از حق خود (چیزی را) برداشتن

  • 1.She always hogs all the space in our bedroom.
    1. او همیشه تمام فضای اتاق‌خوابمان را اشغال می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان