[فعل]

to hold on

/hoʊld ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: held on] [گذشته: held on] [گذشته کامل: held on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صبر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مکث کردن
مترادف و متضاد hang on wait
  • 1.Hold on a minute while I get my breath back.
    1. یک دقیقه صبر کن تا من نفسم جا بیاید.
  • 2.Please hold on for a moment.
    2. لطفاً (برای) لحظه‌ای صبر کن.

2 نگه‌داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گوشی را نگه داشتن
  • 1.The little girl held on to her mother’s hand.
    1. آن دختر کوچولو، دست مادرش را نگه‌داشته بود.
[حرف ندا]

hold on

/hoʊld ɑn/

3 صبر کن ببینم [برای بیان تعجب یا نشان دادن نفهمیدن چیزی]

informal
  • 1.Hold on! This isn't the right road.
    1. صبر کن ببینم! این جاده درست نیست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان