Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زمزمه کردن (با دهان بسته)
2 . (پیوسته) وزوز کردن
3 . وزوز (صدا)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to hum
/hʌm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: hummed]
[گذشته: hummed]
[گذشته کامل: hummed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زمزمه کردن (با دهان بسته)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زمزمه کردن
to hum a tune
آهنگی را زمزمه کردن
2
(پیوسته) وزوز کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وز وز کردن
1.The overhead wires were humming with power.
1. سیمهای فوقانی داشتند از برق [به سبب جریان برق]، وزوز میکردند.
[اسم]
hum
/hʌm/
غیرقابل شمارش
3
وزوز (صدا)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وز وز
1.The computer was making a low hum.
1. آن رایانه داشت وزوز آرامی تولید میکرد [آن رایانه، به آهستگی [به آرامی] وزوز میکرد].
تصاویر
کلمات نزدیک
hullo
hull
hulky
hulking
hulk
hum of machinery
human
human being
human error
human interest
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان