[فعل]

to hum

/hʌm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: hummed] [گذشته: hummed] [گذشته کامل: hummed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زمزمه کردن (با دهان بسته)

معادل ها در دیکشنری فارسی: زمزمه کردن
to hum a tune
آهنگی را زمزمه کردن

2 (پیوسته) وزوز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وز وز کردن
  • 1.The overhead wires were humming with power.
    1. سیم‌های فوقانی داشتند از برق [به سبب جریان برق]، وزوز می‌کردند.
[اسم]

hum

/hʌm/
غیرقابل شمارش

3 وزوز (صدا)

معادل ها در دیکشنری فارسی: وز وز
  • 1.The computer was making a low hum.
    1. آن رایانه داشت وزوز آرامی تولید می‌کرد [آن رایانه، به آهستگی [به آرامی] وزوز می‌کرد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان