Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زخمی کردن (فیزیکی)
2 . درد داشتن
3 . ناراحت کردن
4 . آسیب رساندن
5 . زخمی
6 . رنجیده
7 . صدمه (فیزیکی)
8 . آزردگی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to hurt
/hɜːrt/
فعل گذرا
[گذشته: hurt]
[گذشته: hurt]
[گذشته کامل: hurt]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زخمی کردن (فیزیکی)
آسیب رساندن، آسیب زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درد آوردن
صدمه زدن
آسیب رساندن
مترادف و متضاد
injure
wound
heal
to hurt somebody/something/oneself
کسی/چیزی/خود را زخمی کردن
1. Beth hurt herself when she fell off her bike.
1. "بث" وقتی از روی دوچرخهاش افتاد، به خودش آسیب زد.
2. Sam hurt his knee playing football.
2. "سم" هنگام بازی فوتبال زانویش را زخمی کرد.
3. Stop it. You're hurting me.
3. تمامش کن. داری به من آسیب میرسانی.
2
درد داشتن
درد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درد کردن
مترادف و متضاد
ache
be painful
be sore
be healed
1.It hurts when I bend my knee.
1. وقتی زانویم را خم میکنم، درد دارد [میگیرد].
2.My eyes really hurt.
2. چشمهایم واقعاً درد میکنند.
3.My feet hurt.
3. پایم درد میکند.
4.Ouch! That hurt!
4. آخ! آن درد داشت!
3
ناراحت کردن
آزار دادن، (احساسات کسی را) جریحهدار کردن، ناراحت بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزار دادن
آزار رساندن
جریحهدار کردن
ناراحت کردن
مترادف و متضاد
distress
upset
comfort
please
to hurt somebody
کسی را ناراحت کردن
I'm sorry, I didn't mean to hurt you.
متاسفم، قصد نداشتم ناراحتت کنم.
it hurts (somebody) to do something
انجام کاری کسی را ناراحت کردن
It hurts me to think that he would lie to me.
فکر کردن به اینکه او به من دروغ بگوید، ناراحتم میکند.
to be hurting
ناراحت بودن
I know you're hurting and I want to help you.
میدانم که ناراحت هستی و من میخواهم کمکت کنم.
to hurt someone's feelings
احساسات کسی را جریحهدار کردن
I never meant to hurt your feelings.
هرگز قصد نداشتم احساساتت را جریحهدار کنم.
4
آسیب رساندن
ضرر داشتن، تأثیر منفی داشتن
مترادف و متضاد
damage
harm
benefit
improve
to hurt somebody/something
به کسی/چیزی آسیب رساندن/برای کسی/چیزی ضرر داشتن
1. Hard work never hurt anyone.
1. کار سخت [تلاش زیاد] هرگز برای کسی ضرر ندارد.
2. High interest rates are hurting the local economy.
2. نرخهای بالای بهره دارد به اقتصاد محلی آسیب میرسانند.
3. The government's plans will hurt many people on low incomes.
3. برنامههای دولت به افراد بسیاری با درآمد پایین آسیب خواهد رساند.
[صفت]
hurt
/hɜːrt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more hurt]
[حالت عالی: most hurt]
5
زخمی
آسیبدیده، صدمهدیده، آسیب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آسیبدیده
مصدوم
مترادف و متضاد
injured
wounded
healed
1.Let me help you up. Are you hurt?
1. بگذار کمکت کنم بلند شوی. زخمی شدهای [آسیب دیدهای]؟
to be badly hurt
بهطور جدی آسیب دیدن
None of the passengers were badly hurt.
هیچکدام از مسافران بهطور جدی آسیب ندیده بودند.
6
رنجیده
ناراحت، دلخور، آسیبدیده (مجازی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جریحهدار
دلآزرده
دلچرکین
ناراحت
مترادف و متضاد
distressed
offended
1.I was very hurt by what you said.
1. از چیزی که گفتی، بسیار رنجیده شده بودم.
2.Martha's hurt pride showed in her eyes.
2. غرور آسیبدیده "مارتا" در چشمانش نمایان بود.
a hurt look/expression
نگاهی/حالتی دلخور
She had a hurt expression.
چهره او حالتی دلخور [ناراحت] داشت.
deeply hurt
عمیقاً رنجیده
She was deeply hurt that she had not been invited.
او عمیقاً رنجیده بود که دعوت نشده بود.
[اسم]
hurt
/hɜːrt/
غیرقابل شمارش
7
صدمه (فیزیکی)
آسیب، آسیبدیدگی
مترادف و متضاد
harm
injury
1.It was a hurt that would take a long time to heal.
1. آن آسیبدیدگیای بود که زمان زیادی طول میکشید تا خوب شود.
8
آزردگی
رنج، درد
مترادف و متضاد
distress
pain
joy
1.Her eyes reflected her unhappiness and hurt.
1. چشمانش، ناراحتی و رنج او را بازتاب میکردند.
2.There was hurt and real anger in her voice.
2. آزردگی و خشمی واقعی در صدایش بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
hurry
hurriedly
hurricane
hurl
hurdy gurdy
hurtful
hurtle
husband
husbandry
hush
کلمات نزدیک
hurry up
hurry
hurriedly
hurried
hurricane lamp
hurt someone's feelings
hurtful
hurtle
husband
husbandry
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان