Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . عجله کردن
2 . عجله
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to hurry
/ˈhɜr.i/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: hurried]
[گذشته: hurried]
[گذشته کامل: hurried]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عجله کردن
با عجله رفتن، هول کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعجیل کردن
جنبیدن
شتاب کردن
شتافتن
عجله کردن
مترادف و متضاد
dash
make haste
move quickly
rush
dawdle
move slowly
1.Hurry, or you'll be late.
1. عجله کرد، وگرنه دیرت میشود.
to hurry somebody
کسی را هول کردن
I'm sorry to hurry you, but I have to leave in a few minutes.
ببخشید که باعث هول کردن شما میشوم اما باید چند دقیقه دیگر بروم.
to hurry +adv/prep
با عجله رفتن (+قید/حرف اضافه)
1. After spending her lunch hour shopping, she hurried back to work.
1. بعد از گذراندن ساعت ناهارش به خرید، او با عجله به سر کار برگشت.
2. She hurried to answer the phone.
2. او با عجله رفت تا تلفن را جواب دهد.
[اسم]
hurry
/ˈhɜr.i/
غیرقابل شمارش
2
عجله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعجیل
دستپاچگی
هول
شتاب
عجله
مترادف و متضاد
flurry
haste
rush
calmness
in somebody's hurry to do something
به خاطر عجله کسی برای انجام کاری
In my hurry to leave, I forgot my passport.
به خاطر عجلهام برای رفتن، گذرنامهام یادم رفت.
what's the hurry?
عجله برای چیست؟
in a hurry
با عجله
1. I can’t talk to you now. I’m in a hurry.
1. الان نمیتوانم با شما صحبت کنم. عجله دارم.
2. We left in such a hurry that we forgot our tickets.
2. آنقدر با عجله رفتیم که بلیطهایمان را فراموش کردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
hurriedly
hurried
hurricane lamp
hurricane
hurray
hurry up
hurt
hurt someone's feelings
hurtful
hurtle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان