[فعل]

to hurry

/ˈhɜr.i/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: hurried] [گذشته: hurried] [گذشته کامل: hurried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عجله کردن با عجله رفتن، هول کردن

مترادف و متضاد dash make haste move quickly rush dawdle move slowly
  • 1.Hurry, or you'll be late.
    1. عجله کرد، وگرنه دیرت می‌شود.
to hurry somebody
کسی را هول کردن
  • I'm sorry to hurry you, but I have to leave in a few minutes.
    ببخشید که باعث هول کردن شما می‌شوم اما باید چند دقیقه دیگر بروم.
to hurry +adv/prep
با عجله رفتن (+قید/حرف اضافه)
  • 1. After spending her lunch hour shopping, she hurried back to work.
    1. بعد از گذراندن ساعت ناهارش به خرید، او با عجله به سر کار برگشت.
  • 2. She hurried to answer the phone.
    2. او با عجله رفت تا تلفن را جواب دهد.
[اسم]

hurry

/ˈhɜr.i/
غیرقابل شمارش

2 عجله

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعجیل دستپاچگی هول شتاب عجله
مترادف و متضاد flurry haste rush calmness
in somebody's hurry to do something
به خاطر عجله کسی برای انجام کاری
  • In my hurry to leave, I forgot my passport.
    به خاطر عجله‌ام برای رفتن، گذرنامه‌ام یادم رفت.
what's the hurry?
عجله برای چیست؟
in a hurry
با عجله
  • 1. I can’t talk to you now. I’m in a hurry.
    1. الان نمی‌توانم با شما صحبت کنم. عجله دارم.
  • 2. We left in such a hurry that we forgot our tickets.
    2. آنقدر با عجله رفتیم که بلیط‌هایمان را فراموش کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان