[اسم]

image

/ˈɪmɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وجهه

  • 1.The advertisements are intended to improve the company's image.
    1. تبلیغات قصد دارد وجهه شرکت را بهبود ببخشد.
public image
وجهه عمومی
  • His public image is very different from the real person.
    وجهه عمومی او خیلی با خود واقعی‌اش متفاوت است.

2 تصویر تصور، ایماژ

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصویر نگار صورت
  • 1.I have an image in my mind of how I want the garden to be.
    1. من تصویری از اینکه دوست دارم باغ چطور شود در ذهنم دارم.
  • 2.The poem is full of images of birth and new life.
    2. شعر پر از ایماژهایی از تولد و زندگی جدید است.
mental image
تصویر ذهنی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان