[صفت]

immediate

/ɪˈmiː.diː.ət/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more immediate] [حالت عالی: most immediate]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فوری آنی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آنی بی‌واسطه فوری
مترادف و متضاد instant
  • 1.I can’t wait, I need an immediate answer.
    1. نمی‌توانم صبر کنم، جوابی فوری می‌خواهم.
  • 2.The directors have demanded his immediate resignation.
    2. مدیران، استعفای فوری او را خواستار شده‌اند.

2 نزدیک

  • 1.The prospects for the immediate future are good.
    1. چشم‌اندازها برای آینده نزدیک خوب هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان