[فعل]

to impinge

/ɪmˈpɪnʤ/
فعل ناگذر
[گذشته: impinged] [گذشته: impinged] [گذشته کامل: impinged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تجاوز کردن تخطی کردن

مترادف و متضاد encroach infringe invade
to impinge on the territory of someone
به قلمرو کسی تجاوز کردن

2 اصابت کردن (فیزیک)

مترادف و متضاد hit strike
  • 1.The gases impinge on the surface of the liquid.
    1. گازها به سطح (این) مایع اصابت می‌کنند.

3 تأثیر (منفی) گذاشتن تحت‌تأثیر قرار دادن

formal
مترادف و متضاد affect impact
  • 1.These issues impinge on all of us.
    1. این مسائل همه‌مان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان