[فعل]

to implant

/ɪmˈplænt/
فعل گذرا
[گذشته: implanted] [گذشته: implanted] [گذشته کامل: implanted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاشتن پیوند زدن

  • 1.an electrode implanted into the brain
    1. الکترودی که در مغز کاشته شده
  • 2.So far, only one person has survived an operation to implant an artificial heart.
    2. تا به حال، تنها یک نفر در پیوند قلب مصنوعی زنده مانده است.
[اسم]

implant

/ɪmˈplænt/
قابل شمارش

2 کاشت درون کاشت، عمل بزرگ کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کاشت
  • 1.breast implants
    1. کاشت سینه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان