[فعل]

to implicate

/ˈɪmplɪˌkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: implicated] [گذشته: implicated] [گذشته کامل: implicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متهم کردن مشمول کردن، درگیر کردن

مترادف و متضاد incriminate involve absolve
  • 1.He implicated his government in the murders of three judges.
    1. او دولتش را به قتل آن سه قاضی متهم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان