[فعل]

to importune

/ˌɪmpɔːrˈtuːn/
فعل گذرا
[گذشته: importuned] [گذشته: importuned] [گذشته کامل: importuned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مصرانه خواستن پافشاری کردن، التماس کردن

مترادف و متضاد ask urgently pester
  • 1.Although Eddie was not sanguine about his chances, he continued to importune his boss for a winter vacation.
    1. اگرچه "ادی" راجع به شانسش خوش‌بین نبود، باز هم مصرانه از رئیسش تقاضای تعطیلات زمستانی می کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان