Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حبس
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
imprisonment
/ɪmˈprɪzənmənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حبس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسارت
اسیری
حبس
1.he was sentenced to two months' imprisonment.
1. او به دو ماه حبس، محکوم شد.
2.two years’ imprisonment
2. حبس دو ساله
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
imprison
imprint
impressively
impressive
impressionism
improbable
improper
improperly
improve
improved
کلمات نزدیک
imprisoned
imprison
imprint
impressively
impressive accomplishment
improbable
impromptu
improper
improperly
impropriety
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان