[اسم]

inability

/ˌɪnəˈbɪlɪti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ناتوانی عدم توانایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ناتوانی عجز
مترادف و متضاد ability
  • 1.He has an inability to talk about his problems.
    1. او ناتوانی‌ای در صحبت کردن در باب مشکلاتش دارد [او در صحبت کردن درباره مشکلاتش، ناتوان است.]
  • 2.I'm concerned about our inability to find someone for this job.
    2. من نگران عدم توانایی‌مان در پیدا کردن فردی برای این شغل هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان