[فعل]

to inform

/ɪnˈfɔːrm/
فعل گذرا
[گذشته: informed] [گذشته: informed] [گذشته کامل: informed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اطلاع دادن آگاه کردن، خبر دادن

مترادف و متضاد let someone know notify tell
  • 1.If he calls me again, I shall inform the police.
    1. اگر دوباره با من تماس بگیرد، به پلیس اطلاع خواهم داد.
  • 2.You should inform the police of the accident.
    2. باید این سانحه را به پلیس اطلاع دهی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان