[فعل]

to invert

/ɪnˈvɜːrt/
فعل گذرا
[گذشته: inverted] [گذشته: inverted] [گذشته کامل: inverted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وارونه کردن بالعکس کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وارونه کردن
formal
  • 1.He inverted the bicycle to make repairs on the wheels.
    1. او دوچرخه را وارونه کرد تا چرخ‌هایش را تعمیر کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان