[فعل]

to invest

/ɪnˈvɛst/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: invested] [گذشته: invested] [گذشته کامل: invested]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرمایه‌گذاری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرمایه‌گذاری کردن
  • 1.Now is a good time to invest in the property market.
    1. اکنون وقت خوبی برای سرمایه‌گذاری کردن در بازار ملک است.
  • 2.The institute will invest 5 million in the project.
    2. این مؤسسه، 5 میلیون در (این) پروژه سرمایه‌گذاری خواهد کرد.

2 صرف کردن (زمان و...)

  • 1.You have all invested significant amounts of time and energy in this project.
    1. شما همگی زمان و انرژی بسیار زیادی روی [برای] این پروژه صرف کرده‌اید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان