[فعل]

to keep up

/kip ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: kept up] [گذشته: kept up] [گذشته کامل: kept up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ادامه دادن حفظ کردن

مترادف و متضاد continue stop
to keep something up
چیزی را ادامه دادن [حفظ کردن]
  • 1. Keep up the good work.
    1. به کار [عملکرد] خوبت ادامه بده.
  • 2. Make sure you eat, you've got to keep your strength up.
    2. حتماً غذا بخور، باید انرژی‌ات را حفظ کنی.

2 پابه‌پای (کسی/چیزی) رفتن به (کسی/چیزی) رسیدن

مترادف و متضاد keep abreast of keep pace with lose touch with
  • 1.Slow down—I can't keep up!
    1. یواش‌تر برو؛ نمی‌توانم به تو برسم!
to keep up with somebody/something
پابه‌پای (کسی/چیزی) رفتن
  • She was walking so fast I couldn't keep up with her.
    او داشت با سرعت زیادی راه می‌رفت، من نمی‌توانستم پابه‌پای او (راه) بروم [به او برسم].

3 آگاهی داشتن دنبال کردن، به روز بودن

to keep up with somebody/something
از کسی/چیزی آگاهی داشتن
  • It's important to keep up with international news.
    مهم است که از اخبار بین‌المللی آگاهی داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان