[اسم]

keyboard

/ˈkiː.bɔːrd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صفحه‌کلید (کامپیوتر، ماشین تحریر و...) کیبورد

معادل ها در دیکشنری فارسی: صفحه‌کلید
  • 1.I got a new keyboard and mouse for my computer.
    1. برای کامپیوترم، یک کیبورد و ماوس جدید خریدم.

2 کیبورد (موسیقی)

  • 1.Steve plays keyboards, drums, and saxophone.
    1. "استیو"، کیبورد، درامز و ساکسیفون می‌نوازد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان