[اسم]

kickback

/ˈkɪkˌbæk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رشوه باج، زیر میزی

  • 1.The bank clerk received several kickbacks and had to resign from his job.
    1. متصدی بانک رشوه های بسیاری قبول کرد و مجبور شد از کارش استعفا دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان