[عبارت]

to knock someone's socks off

/tuː nɑkː ˈsʌmˌwʌnz sɑks ɔf/

1 شگفت‌زده کردن متعجب ساختن

  • 1.When Cody heard him playing for the first time, it really knocked his socks off.
    1. وقتی "کودی" برای اولین بار (موسیقی) نواختن او را شنید، واقعاً او را شگفت‌زده کرد.

2 تحت‌تأثیر قرار دادن هوش از سر کسی پراندن

informal
مترادف و متضاد knock someone dead
  • 1.With that dress, you’ll knock his socks off!
    1. با آن پیراهن، هوش از سر او می‌پرانی!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان