[اسم]

knuckle

/ˈnʌkl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بند انگشت

معادل ها در دیکشنری فارسی: بند انگشت
  • 1.She clenched the phone till her knuckles were white.
    1. او تلفن را فشار داد تا اینکه بند انگشت هایش سفید شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان