[اسم]

level

/ˈlev.əl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سطح

معادل ها در دیکشنری فارسی: سطح مرحله‌ای مرحله
مترادف و متضاد class classification degree level of achievement
  • 1.Students at this level require a lot of help.
    1. دانش‌آموزان در این سطح به کمک زیادی نیاز دارند.
  • 2.This is a course for beginner level students.
    2. این دوره‌ای آموزشی برای دانش‌آموزان سطح مبتدی است.

2 میزان سطح

low/high level of something
سطح پایین/بالایی از چیزی
  • 1. Chess requires a very high level of concentration.
    1. شطرنج به سطح بسیار بالایی از تمرکز نیاز دارد.
  • 2. He achieved a high level of skill as an interpreter.
    2. او به عنوان یک مترجم به میزان بالایی از مهارت رسید.
  • 3. The level of radiation in the atmosphere is really very small.
    3. سطح تشعشع در اتمسفر واقعا خیلی کم است.

3 طبقه

  • 1.The library is all on one level.
    1. کتابخانه کلا در یک طبقه است.
  • 2.This building has a multi-level parking lot.
    2. این ساختمان یک پارکینگ چند طبقه دارد.

4 تراز

معادل ها در دیکشنری فارسی: تراز
  • 1.The tables are not on a level.
    1. میزها در یک تراز نیستند.
[صفت]

level

/ˈlev.əl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: leveler] [حالت عالی: levelest]

5 هموار صاف

معادل ها در دیکشنری فارسی: تراز مسطح
  • 1.The floor isn't level.
    1. کف زمین هموار نیست.
  • 2.We had reached level ground.
    2. ما به زمین هموار رسیده بودیم.

6 مساوی برابر

  • 1.The two teams finished level on points.
    1. دو تیم با امتیازهای مساوی تمام کردند.
level with something
مساوی با چیزی
  • The two teams are level with 40 points each.
    هر دو تیم با داشتن هر کدام 40 امتیاز، مساوی هستند.

7 هم‌سطح هم‌تراز

معادل ها در دیکشنری فارسی: هم‌سطح
level with something
تا جایی رسیدن [هم‌سطح چیزی رسیدن]
  • 1. His head is level with his mother’s shoulder.
    1. سر او هم‌سطح شانه مادرش است [سر او تا شانه مادرش می‌رسد].
  • 2. The car backed rapidly until it was level with me.
    2. ماشین به سرعت دنده‌عقب گرفت تا جایی که هم‌تراز من قرار گرفت.
[فعل]

to level

/ˈlev.əl/
فعل گذرا
[گذشته: leveled] [گذشته: leveled] [گذشته کامل: leveled]

8 تراز کردن مسطح کردن، میزان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تسطیح کردن هموار کردن
to level something
چیزی را تراز کردن
  • 1. Contractors started leveling the ground for the new power station.
    1. پیمانکارها شروع به تراز کردن زمین برای کارخانه برق جدید کردند.
  • 2. If you're laying tiles, the floor will need to be leveled first.
    2. اگر دارید کاشی می‌چینید، ابتدا زمین باید تراز شود.

9 با خاک یکسان کردن کوبیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخریب کردن با خاک یکسان کردن
to level something
چیزی را با خاک یکسان کردن
  • 1. Bulldozers are now waiting to level their home.
    1. بولدوزدرها همین الان منتظرند تا خانه آن‌ها رو بکوبند.
  • 2. The blast leveled several buildings in the area.
    2. انفجار چندین ساختمان در منطقه را با خاک یکسان کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان