Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دراز کشیدن
2 . قرار داشتن
3 . دروغ گفتن
4 . ماندن
5 . دروغ
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to lie
/lɑɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: lay]
[گذشته: lay]
[گذشته کامل: lain]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دراز کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خوابیدن
دراز کشیدن
مترادف و متضاد
lie down
recline
stand
to lie on one's back/side/front
به پشت/پهلو/شکم دراز کشیدن
Please lie on your back.
لطفاً به پشت دراز بکش.
to lie on a beach
روی ساحل دراز کشیدن
He was lying on the beach when I saw him.
او در ساحل دراز کشیده بود، وقتی که دیدمش.
to lie in bed
در تختخواب دراز کشیدن
I have a headache. So I go lie in bed.
سردرد دارم. بنابراین میروم در تختخواب دراز بکشم.
to lie awake
بیدار دراز کشیدن
He lies awake at night, worrying.
او شبها نگران و بیدار دراز میکشد.
2
قرار داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قرار داشتن
مترادف و متضاد
be placed
be positioned
be set
to lie + adv./prep.
در جایی قرار داشتن
1. A pen lay on the desk.
1. یک خودکار روی میز قرار داشت.
2. The hills lie to the north of the town.
2. آن تپهها به سمت شمال آن شهر قرار دارند.
3. The town lies on the coast.
3. آن شهر در کرانه قرار دارد.
4. The valley lay below us.
4. آن دره زیر ما قرار داشت.
3
دروغ گفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چاخان کردن
دروغ گفتن
مترادف و متضاد
fabricate
fib
tell the truth
to lie (to somebody) (about something)
(به کسی) (درباره چیزی) دروغ گفتن
1. Are you lying to me?
1. دارید به من دروغ میگویید؟
2. She lies about her age.
2. او درباره سنش دروغ میگوید.
3. You could see from his face that he was lying.
3. میتوانستی در چهرهاش ببینی که داشت دروغ میگفت.
4
ماندن
بودن
مترادف و متضاد
be
remain
to lie + adj.
... بودن/ماندن
1. The book lay open on his desk.
1. آن کتاب روی میزش باز بود.
2. These machines have lain idle since the factory closed.
2. این دستگاهها از زمانی که کارخانه بسته شد، بلااستفاده ماندهاند.
to lie + adv./prep.
... بودن/ماندن
I'd rather use my money than leave it lying in the bank.
من ترجیح میدهم از پولم استفاده کنم تا بگذارم آن در بانک بماند.
to lie (in something)
(در چیزی) بودن
The problem lies in deciding when to intervene.
مشکل در تصمیم زمان مداخله است.
[اسم]
lie
/lɑɪ/
قابل شمارش
5
دروغ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چاخان
دروغ
کذب
مترادف و متضاد
falsehood
fib
untruth
fact
truth
to tell a lie
دروغ گفتن
I told a lie when I said I liked her haircut.
من دروغ گفتم، وقتی (که) گفتم از مدل مویش خوشم میآید.
a pack/bunch of lies
یک مشت دروغ
The whole story is nothing but a pack of lies.
کل ماجرا هیچچیز به جز یک مشت دروغ نیست.
تصاویر
کلمات نزدیک
lido
lidded
lid
licorice
lick one's lips
lie ahead
lie around
lie detector
lie down
lie face down in the water.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان