[فعل]

to limp

/lɪmp/
فعل ناگذر
[گذشته: limped] [گذشته: limped] [گذشته کامل: limped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لنگیدن لنگان‌لنگان راه رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: لنگیدن لنگ زدن
  • 1.She had twisted her ankle and was limping.
    1. مچ پای او پیچ خورده بود و داشت می‌لنگید.
[صفت]

limp

/lɪmp/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: limper] [حالت عالی: limpest]

2 شل سست

معادل ها در دیکشنری فارسی: شل
مترادف و متضاد flaccid
  • 1.Her whole body went limp and she fell to the ground.
    1. تمام بدنش شل شد و به روی زمین افتاد.
[اسم]

limp

/lɪmp/
غیرقابل شمارش

3 لنگی [حالت لنگیدن]

  • 1.He walks with a limp.
    1. او با لنگی راه می‌رود [او می‌لنگد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان